آرتین منآرتین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

آرتین... مرد کوچک خانه ما...

حكايت آن لحظه ناب كه مادر شدم (در تاريخ 91/5/7)

  عاقبت در يك شب از شبهاي دور /كودك من پا به دنيا مينهد آن زمان برمن خداي مهربان / نام شورانگيز مادر مينهد آن زمان طفل قشنگم بيخيال/ در ميان بسترش خوابيده است بوي او چون عطر پاك ياس ها/ در مشام جان من پيچيده است آن زمان ديگر وجودم مو به مو / بسته با هستي طفلم ميشود آن زمان در هر رگ من جاي خون / مهر او در تار و پودم ميشود ميفشارم پيكرش را در برم / گويمش چشمان خودرا باز كن همچو عشق پاك من جاويد باش / در كنارم زندگي آغاز كن ميگشايد نور چشمم ديدگان / بوسه ها از مهر بر رويش زنم گويمش آهسته اي طفل عزيز / ميپرستم من تورا مادر منم    ...
30 آبان 1392

حرفهايي با پسرم

پسر كوچولوي خوشگلم نگاهت كه مي كنم احساس مي كنم خيلي بزرگ شدي .و دلم تنگ ميشه ...... براي اون روزها كه خيلي كوچيك بودي خيلي سبك بودي و من مي ترسيدم بغلت كنم . براي اون روزها كه پوست دست و پات پوسته پوسته بود و من دلم برات مي سوخت. براي اون روزها كه موهات فشن بود ومن هر كاري مي كردم صاف نمي شدن . براي اون روزها كه موقع خوابيدن دستت رو زير چونه ات مي ذاشتي . براي اون روزها كه تو گهواره ات كه ميذاشتم نصف تشك خالي مي موند. براي اون روزها كه به آويز تختت فقط نگاه مي كردي. براي اون روزها كه براي شعر ((ماماني )) دهنت رو غنچه مي كردي و خودتو تكون مي دادي . ...
22 بهمن 1391

واكسن 6 ماهگي

آرتينم ديگه مرد شده ..... پيشي ملوسم شنبه 7 بهمن نوبت واكسن 6 ماهگيت بود . طبق معمول همراه ماماني رفتيم خانه بهداشت . اونجا وزنت كردن كه شدي 9 كيلو بعد بهت دو تا واكسن زدن . برخلاف دفعه هاي قبل خيلي كم گريه كردي . بعد اومديم خونه خوابيدي . خلاصه كه آقا شدي . نه زياد اذيت كردي نه تب داشتي . روز بعدش برات از كلبه هوش دو تا كتاب حمام ، يه دونه بازي حلقه و يك كتاب تقويت هوش نوزاد خريدم . تو خونه كتاب رو جلوت مي گرفتم و كمي نگاه مي كردي بعد حواست ميرفت به تلوزيون يا بابا .  خلاصه اينكه درسهاتو خوب نخوندي !!! به قول دايي رضا ................. راستي امروز فقط خوابيدي . خيلي خوشگل شدي . كيفت كوك بود و جيغ ميزدي ...
11 بهمن 1391

آرتين مظلوم من

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند. قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است  بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند. تارموی توست اما ریشه ی عمر من است امروز خيلي مظلوم شدي خوشگلم.خودت بازي مي كني ، خودت مي خوابي . زياد اشتهاي شير و غذا نداري. ...
26 دی 1391

ني ني ها

امروز صبح كه از خواب بيدار شديم ديديم كلي برف اومده. قرار بود بريم خونه ماماني كه حمومت كنيم .عصر هم خاله من قرائت گرفته بود . اونجا دعوت بودم .خلاصه بابا با زحمت زياد ماشين رو آورد بيرون و مارو برد خونه ماماني. برديمت حموم طبق معمول محكم وان رو گرفته بودي و گريه مي كردي . عصر هم موندي پيش بابايي و دايي رضا وما رفتيم قرائت . بابايي باهات بازي كرده بود و دايي رضا هم تو رو خوابونده بود. پسر خوبي شده بودي و زياد اذيتشون نكردي . ...
22 دی 1391

روزهاي كودكي

  می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی .. آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ! ...
18 دی 1391

آرتين 6 ماهه

خوشگلكم دو سه روزه وارد 6 ماهگيت شدي . داري بزرگ ميشي .هر روز خوشگلتر ميشي ، شلوغ تر ميشي ،خوردني تر ميشي .امروز صبح بعد از كلي بازي و جيغ زدن و آواز خوندن و غلتيدن براي اولين بار خودت خوابيدي.خودش هم با آهنگ موبايل من . ...
12 دی 1391

نيم سالگي آرتين جان ( آرتين 6 ماهه )

امروز 6 ماهه شدی عزیزم نیم سالگیت مبارک امروز خاله نير از تبريزاومده بود و قرار بود شام بريم خونه ماماني . موقع رفتن كيك تولد هم خريديم تا نيم سالگيت رو جشن بگيريم .  اونجا با كمك ماماني موهات رو هم كوتاه كرديم . البته يك جا بند نميشدي و شلوغ مي كردي . موهات خيلي بلند شده بود و علاوه بر چشمات توي بينيت مي رفتن .!!!كلي عكس و فيلم گرفتيم وخوش گذشت بهمون . يك ماه  ديگه بزرگ شدي و كلي تغيير كردي تو اين مدت . خصوصيات اين ماهت: خيلي بهتر از قبل ميشيني بدون كمك –تو رورؤك پاهات به زمين ميرسه و ميتوني كمي تكونش بدي – ديگه موقع خواب آواز نمي خوني - به پاي بدون جوراب علاقمندي – به چايي علاقه خاصي داري ح...
7 دی 1391

آرتين 5 ماهه

سلام گوزليم امروز تو 5 ماهه شدي .مباركه خوشگلم ان شاءالله صد ساله بشي.اين ماه بهت علاوه برشير ، فرني وسيب و مز و سرلاك هم داديم .( با كمك ماماني ) از سرلاك زياد خوشت نيومد و وقتي ميخوردي ميلرزيدي( مثل كسي كه چيز ترشي خورده باشه ) مهارتهايي كه تو اين ماه كسب كردي : به چيزهاي ريز توجه مي كني – اسمت رو ميشناسي – از غريبه ها خجالت ميكشي و وقتي بغلت مي كنن سرت رو ميندازي پايين يا گريه ميكني – پاهاتو ميگيري و به پهلو ميغلتي – هر چي دستت برسه ميخوري – وقتي كسي صورتشو مياره جلو تا باهات حرف بزنه حمله مي كني به صورتش – كمي ميشيني- قشنگتر از همه اينها موقع خواب بلند آواز ميخوني كه دلم ميخواد بخورمت- يكي د...
7 دی 1391